فقط اوست که می ماند
عکس و تصویر کاش سهراب اینگونه میگفت: آب را گل نكنید . . . شاید از دور علمدار ...کاش سهراب اینگونه میگفت:
آب را گل نكنید . . .
شاید از دور علمدار حسین (ع)
مشك طفلان بر دوش،
زخم و خون بر اندام،
می رسد تا كه از این آب روان،
پر كند مشك تهی،
ببرد جرعه آبی برساند به حرم،
تا علی اصغر (ع) بی شیر رباب (س)
نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .

آب را گل نكنید . . .


[ چهار شنبه 14 آبان 1393 ] [ 14:7 ] [ hr ] [ ]
عکس و تصویر زیبا و دلنشین تقدیم به مادر خوبیها حضرت ام البنین.س. روایتی بسیار زیبا به زبان ...زیبا و دلنشین
تقدیم به مادر خوبیها حضرت ام البنین.س.
روایتی بسیار زیبا به زبان رمان از کتاب (ماه به روایت آه) نوشته ی ابوالفضل زرویی نصرآبادی (انتشارات نیستان)
این داستان از زبان «لبابه» همسر حضرت عباس(ع) در مورد ام البنین(س) است:
مهربان‌ تر از مادر ، محرم‌ تر از خواهر، مقاوم‌ تر از کوه ، زیباتر از حور و روح ‌نوازتر از نسیم صبح... این صفات نادره ، تنها چند شاخه گل از گلستان وجود مادر همسرم ، فاطمه ام‌‌البنین است. آن قدر مؤدب و محجوب و آرام است که جز به وقت ضرورت سخن نمی‌گوید و در عین هیمنه و شکوهمندی ، چنان لطیف و نجیب است که بی‌ترس از ملامت و سرزنش ، می‌توانی ساعت‌ها با او سخن بگویی و به تمام اشتباهات و خطاهایت اعتراف کنی.
وقتی همسرم عباس، با لبخندهاوخنده های همیشگی اش از سخت ‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبت‌هایی از این دست را ترفندی از جانب همسرخنده رو و مهربانم می‌دانستم که شاید می‌خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد.
امروز در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیله بنی‌کلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه‌ام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: -هنوز هم شمشیر می‌بندد؟
-شمشیر؟! نه! -پس برادرش درست می‌گفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده.
-یعنی می‌گویید مادر همسرم جنگیدن می‌داند؟!
از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی‌اختیار و بی‌مقدمه‌شان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر ساده‌اید. قبیله ما - بنی‌کلاب - به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزه‌داری آشنایند. اما فاطمه از نسل «ملاعب الاسنه» (به بازی گیرنده نیزه‌ها) است و خانواده‌اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند.
بعد در حالی که می‌خندید، ادامه داد: هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نام‌آور سایر قبایل هم جواب رد می‌داد. وقتی ما و خانواده‌اش از او می‌پرسیدیم که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: مردی نمی‌بینم! اگر (مردی) به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج می‌کنم.
من که انگار افسانه‌ای شیرین می‌شنیدم، گویی یکباره از یاد بردم که این، بخش ناشنیده‌ای است از زندگی مادر همسرم. لذا با بی‌تابی پرسیدم: خب، بگویید آخر چه شد؟!
زن در حالی که از خنده ریسه می‌رفت، گفت: هیچ آن قدر منتظر ماند تا مویش همرنگ دندان‌هایش شد و ناکام از دنیا رفت! ... خب، معلوم است که آخرش چه شد. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش علی که رحمت و درود خدا بر او باد - به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «شاه مردان» را نصیب من کرد.
زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا -جریان خواستگاری معاویه را نمی‌گویی؟
- آخ راست می‌گویی ... اما این یکی را حتماً خودش شنیده ... .با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از ام‌البنین؟! شوخی می‌کنید؟! -یعنی نشنیده‌ای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که می‌دانی ... - «میسون»؟! نه!چه حکایتی است؟
-پس از اول برایش تعریف کن خواهر گرچه، می‌ترسم اگر باد به گوش ام‌البنین برساند که ما قصه زندگی‌اش را برای عروس چشم گوش بسته‌اش تعریف کرده‌ایم، پوست از سرمان بکند.
- به چشم، می‌گویم راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی(ع) به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد می‌دانی که معاویه پس از رحلت پیامبر و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیت‌المال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خودمختار ایجاد کرد.
نه فقط الان که خود را امیر‌المؤمنین و خلیفه مسلمین می‌نامد و می‌داند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترین‌ها را برای خود دست‌چین کند؛ بهترین لباس‌ها، لذیذترین خوراکی‌ها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و بهترین زنان! آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد.
فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبق‌های هدایا را پیش فاطمه و خانواده‌اش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا تکیه داد و از گشاده‌دستی و بنده‌نوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانواده‌اش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید».
فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه می‌دهید چند کلمه‌ای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟»
پدر که آتش پنهان در زیر این لحن را می‌شناخت و از بی‌ادبی فرستاده نیز به شدت خشمگین بود، ظاهراً از فرستاده کسب اجازه کرد فرستاده با تکبر سری جنباند که یعنی بگوید.
«حزام» به آتشفشان اجازه فوران داد: «بگو دخترم».
فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون می‌توانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟»
فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانواده‌اش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت می‌گذارد، گفت: «بله، هستی».
لحن آرام و شرم‌آگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!»
فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست.
فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه می‌دهد با خانواده همسرش جسور بی‌ادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرت‌ورزی عشیره نبود، این بی‌ادبی‌ات بی‌پاسخ نمی‌ماند.»
فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را می‌جست.
ام‌البنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیش‌کش است، هدیه‌ای است بی‌دلیل، مشکوک و اسراف‌آمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا می‌گریزی؟ بیا خر مهره‌هایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!»
اما فرستاده معاویه این جملات را نشنید چون لحظاتی پیش از آن، پابرهنه از بیم جان گریخته بود و ساعتی بعد یکی از همسایگان، طبق‌های هدیه را به او رساند.
معاویه هم البته از پا ننشست. برای آن که ثابت کند می‌تواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستاده‌اش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت. «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد.
اما معاویه دست‌بردار نبود. یکی - دو سال بعد از آن ماجرا، یکی از صحابه معتبر پیامبر را واسطه خواستگاری از فاطمه کرد. فرستاده معاویه مشغول طرح مقدمات خواستگاری بود که عقیل از راه رسید. بعد از آن که عقیل، هدف از آمدنش را گفت و از فاطمه برای برادرش خواستگاری کرد، صحابی پیامبر که فرستاده معاویه بود نیز با شکفتگی و خوشحالی، خانواده حزام را به پذیرش خواست عقیل، تشویق و ترغیب کرد و وجوه افتراق و امتیاز پیشوایمان علی را به تفصیل برشمرد.
معاویه نیز پس از شنیدن این ماجرا، چنان مارگزیده هاشده بود، خلاصه این که حسرت ازدواج با فاطمه ام‌البنین بر دل معاویه ماند.
با این که دیروز با مادر همسرم ملاقات کرده بودم، با شنیدن روایت زندگی‌اش، مشتاق شدم تا به بهانه راهنمایی دوستان قدیمش، با آن دو همراه شوم و دوباره زیارتش کنم.
در می‌زنیم و پس از چند لحظه، در گشوده می‌شود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر می‌شود با همان لبخند محجوب و آرامش ‌بخش همیشگی.
من لبابه‌ام؛ خوشبخت‌ترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «ام‌البنین»، همسر علی امیر‌المؤمنین ، بالا بلند بهشتی، سنگ صبور گره ‌گشا، شیر زن ، بانوی افسانه‌ای و ... زنی که هر روز کمتر می‌شناسمش ...


[ چهار شنبه 14 آبان 1393 ] [ 14:1 ] [ hr ] [ ]
نامه ای ازطرف خدا
 
*امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروزدر زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما  متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که  بایستی و به من بگویی: “سلام”، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه  روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت  که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن  دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
* *تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه میکنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.
* *تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند وتو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه میکردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.
* *موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
* *احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را میکنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.
* *آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید.*

*دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی…* *دوست و دوستدارت: خدا



[ پنج شنبه 30 آبان 1398 ] [ 12:5 ] [ hr ] [ ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهر زیبای من ساری و آدرس sariweb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 27
بازدید کل : 72594
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1